آه . . .
ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکههای آینه لغزیده تو به تو !
من آبگیر صافیَم، اینک! به سحر عشق ؛
از برکههای آینه راهی به من بجو !
...
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد . . .
ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکههای آینه لغزیده تو به تو !
من آبگیر صافیَم، اینک! به سحر عشق ؛
از برکههای آینه راهی به من بجو !
...
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد . . .