به سویم با لب خشک آمدی با چشم تر رفتی
حلالم کن که از سرچشمه ی من تشنه تر رفتی
میان دلبران پابندی مهرت سرآمد بود
چه ها دیدی که با دل آمدی اما به سر رفتی
سر و سری ست با خورشید آن چشمان روشن را
که هرچه بیشتر سویت دویدم پیشتر رفتی
تو را همشیره ی مهتاب می دانم که ماه آسا
به بالینم سر شب آمدی وقت سحر رفتی
تو با باد شمالی نسبتی داری؟ که همچون او
رسیدی بی صدا از راه دور و بی خبر رفتی
حلالم کن که از سرچشمه ی من تشنه تر رفتی
میان دلبران پابندی مهرت سرآمد بود
چه ها دیدی که با دل آمدی اما به سر رفتی
سر و سری ست با خورشید آن چشمان روشن را
که هرچه بیشتر سویت دویدم پیشتر رفتی
تو را همشیره ی مهتاب می دانم که ماه آسا
به بالینم سر شب آمدی وقت سحر رفتی
تو با باد شمالی نسبتی داری؟ که همچون او
رسیدی بی صدا از راه دور و بی خبر رفتی